عنوان : هرگز او را اینگونه ناراحت ندیدم
راوی :خانواده شهدا
منبع :سیره شهید دکتر بهشتی
وقتی
تقی شهرام را گرفته بودند و حکم اعدام او صادر شده بود یکی از
دبیرهایسابق دوران دبیرستان من که با ما ارتباط نزدیکی داشت و
قبل از انقلاب مخفی بودپس از انقلاب پیدایش شد و به منزل ما زنگ
زد که پس از آن همه سال مایه تعجبمن شد که چطور توانسته ما را
پیدا کند. بعد از احوالپرسی گفت خواهشی از شمادارم. گفتم بفرمایید
اگر بتوانم برایتان کاری بکنم، هر چند شنیدهام شما مدتی ازایران
رفتهاید (خواستم به او برسانم که میدانم در چه وضعیتی بوده و
هست)انجام خواهم داد. گفت میخواستم خواهش کنم به پدرتان بگویید
حکم تقیشهرام را متوقف کند و پرونده او را به دادگاه تجدیدنظر
بفرستند. من گفتم اگر حکممراحل خود را طی کرده باشد خیلی بعید است
که پدرم این خواسته را بپذیردبخصوص اگر جرم او هم برای خودشان
ثابت شده باشد که دیگر معلوم است هیچکاری نمیکنند. او گفت نه
شما در جریان مسائل نیستید لذا به ایشان این مسئله رامنتقل کنید.
گفتم باشد. او هم گفت فردا برای نتیجه زنگ میزنم. وقتی پدرم
بهمنزل آمدند ساعت 5/12 شب بود و در حین صرف شام مسئله را به
ایشان گفتم. بهشدت برافروخته شدند که من تا آن زمان و پس از آن
به یاد ندارم ایشان را اینگونهناراحت دیده باشم. گفتند فردا وقتی
این خانم تلفن زد به او بگو در آن زمان کهمبارزان مسلمانی که
همرزم آنها بودند مثل شریف واقفی را بردند کشتند و حتیجسد آنها را
هم سوزاندند ایشان (شهرام) یادش نبود که این کارها چنین
عاقبتیخواهد داشت. بعد گفتند پرونده ایشان دقیقاً مطالعه شده و
کاملاً برای ما مسلماست که این حکم صحیح صادر شده و ایشان محکوم
است و به هیچ وجه تغییریدر آن داده نخواهد شد.
ملوک السادات بهشتی