کمتر کسی فکرش را میکرد که یک روستای کوچک به اسم دهلاویه که قبل از جنگ کمتر کسی نامش را شنیده بود، این همه زائر پیدا کند و مردم از خاکش برای خود یادگاری بردارند. دهلاویه در شمال غربی سوسنگرد، در کنار جاده بستان است. حکایت این روستای کوچک شنیدنی است.
اواخر آبان 1359 بود. عراقی ها قصد حمله به دهلاویه را داشتند، ولی نیروهای رزمنده دهلاویه خیلی کم بودند. وضع بدی بود. کمک رسید، چند تا کامیون از انتهای جاده دهلاویه خودشان را نشان دادند. رزمندهها تبریزی بودند؛ این همه راه را از آذربایجان آمده بودند برای دفاع از روستای دهلاویه. بچهها اشک شوق می ریختند.
توان دفاعی دهلاویه بالا رفته بود، ولی آب و غذا داشت تمام شد. برنامهریزیها به هم خورده بود. کسی نبود که از بیرون شهر غذا بیاورد. مردم شهر هم دلشان میخواست اسلحه داشته باشند، اما کسی نبود که آنها را مجهز کند. نیروهای مدافع شهر هم یا شهید شده بودند و یا در جبهه دهلاویه مستقر بودند.
سوسنگرد هم در محاصره بود. درخواست نیرو شد، گفتند اقداماتی برای اعزام نیرو انجام شده است، ولی تجهیز و اعزام آنها از استانهای دیگر، حداقل دو هفته وقت لازم داشت؛ زمان به سرعت میگذشت. باران آتش بود، از گلوله خمپاره گرفته تا توپ و کاتیوشا. جنگ بود و دفاع از دهلاویه و سوسنگرد و تنها پنجاه پاسدار تبریزی و نیروهای مردمی و سپاه سوسنگرد. همین و بس!
بچهها چنان مقاومتی از خود نشان دادند که عراقیها با بیسیم گزارش داده بودند: «کار در دهلاویه گره خورده است.»
نیروهای عراقی از سه طرف به سمت شهر پیشروی میکردند. هیچ راهی برای نجات زخمیها و تخلیه شهدا وجود نداشت، مگر از طریق رودخانه که آن هم بلم نیاز داشت. دهلاویه سقوط کرد.
چمران دست به کار شد. بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی هماهنگی ایجاد کرد. به بچهها تاکتیک های جدید نظامی یاد داد. منتظر دستور امام (ره) بود. بالاخره نیمههای شب 25 آبان این دستور ابلاغ شد و صبح 26 آبان نیروهای ایرانی حمله را آغاز کردند.
در جریان بازپسگیری دهلاویه دکتر چمران زخمی شد. آمار شهدا هم بالا رفته بود؛ اما فتح دهلاویه برای رزمندهها مهم بود. بچههای ستاد جنگهای نامنظم، یک پل ابتکاری و چریکی روی کرخه ساختند تا راهی برای ورود به این شهر پیدا کنند.
خرداد 60 درگیری در دهلاویه بالا گرفت. نیروهای دو طرف آن قدر به هم نزدیک شده بودند که با نارنجک میجنگیدند.
مناجات معروف شهید چمران با اعضا و جوارحش، در همین شرایط نوشته شده است:
«ای قلب من! این لحظات آخرین را تحمل کن... به شما قول میدهم که پس از چند لحظه، همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش بیابید...»
دهلاویه برای همیشه آزاد شد، اما برای این آزادیاش تاوان بزرگی را پس داد؛ تاوانی به قیمت خون پا ک ترین فرزندان این سرزمین؛ تاوانی به بزرگی خون چمران و دوست سرگردش احمد مقدم. چمران و دیگر یارانش همانجا از قید زمان و مکان رها شدند و به یاران شهیدشان پیوستند و دهلاویه را زیارتگاه کردند کسی فکرش را نمیکرد این روستای کوچک روزی این همه زائر داشته باشد.
منبع :
راهیان نور