خونین شهر

خونین شهر

خونین شهر

خونین شهر

حتما بخوانید


خرمشهر

صحبت های خودمانی

دوست عزیزم، برادر و خواهر گرامی، برایت یک سری روایت جمع کرده ام. روایاتی که در 28 سال پیش در چنین روزهایی اتفاق افتاده. روایت هایی که به قیمت از دست دادن جون بعضی ها تموم شده. همیشه و همه جا از فتح خرمشهر شنیدیم و به خاطرش جشن گرفتیم. می خوام برات از روزهایی بگم که برای بعضی ها حتی روایت کردنش هم سخته، می خوام برات از خرمشهر بگم یا بهتر بگم شهر خون، آره خونین شهر.

 شهری که اگه برگردی به 28 سال پیش می بینی که یه سری رزمنده دارند با خون خودشون ازش محافظت می کنند. دوست من می خواهم برای تو، روایت کنم. روایت کنم از شیرمردانی که 35 روز با سختی های تمام مقاومت کردند و دلشان را در خرمشهر جا گذاشتند و رفتند. می خوام برات از مادری بگم که یه دفعه می بینه یه تانک داره خونش رو روی سرش خراب می کنه. خواهرم می تونی خودتو جای اون مادر بگذاری وقتی سربازهای عراقی می ریزن تو خونش و اون مادر بچه ها شو در پناه خودش گرفته. برادرم، خودتو جای  رزمنده ای بزار که داره تو کوچه های مخروبه ی خرمشهر پرسه می زنه که یکهو از پشت دیوارها یه سری عراقی می ریزند و تیر بارونش می کنند. آخه شهر مسکونی مگه میدون جنگه؟

آزاد سازی خرمشهر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد