خونین شهر

خونین شهر

خونین شهر

خونین شهر

خدایا مار و بکش


آن شب یکی از آن شب ها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچه ها مانده بودند که شوخی است، جدی است، بقیه دارد یا ندارد جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه  کرد: «آتش جهنم را» و بعد همه گفتند الهی آمین. نوبت دومی بود، همه هم سعی می کردند مطالبشان بکر و نو باشد، تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بکش…» دوباره همه سکوت کردند و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار و بکش» بچه ها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش تر صبر کرد، بعد که احساس کرد خوب توانسته بچه ها را بدون حقوق سرکار بگذارد گفت: «تا ما را نیش نزند».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد