مصاحبه با مهندس ملکی، مسئول ثبت مذاکرات ایران و عراق،
مهندس عباس ملکی، سال ها معاون آموزشی و پژوهشی وزارت امور خارجه و رئیس دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی این وزارتخانه بوده است. در باره مذاکرات ایران و عراق پس از پذیرش قطعنامه می گوید.
او در این گفتگو از 270 هزار شهید جنگ گفت که یکی از آنها برادر خودش است. از ستاد سیاسی جنگ تحمیلی گفت تا حکایت دکتر ولایتی که پس از مدتها برای کنترل اعصاب در حضور پرزدکوئیار دبیر کل وقت سازمان ملل، سیگار روشن می کند. از حمله منافقین گفت و حضور رئیس جمهوروقت آیت الله خامنه ای که از منطقه باز نگشت تا غائله خوابید و از اعتراف صدام تا مذاکرات سه جانبه.
می گوید حزب بعث همیشه طلبکار است و هیچ گاه به برابری تن نمی دهد گفتگوی ما زمانی انجام شد که دیگر از حزب بعث عراق خبری نیست.
اما برگردیم به آن دوران.
باید عرض کنم، در این منطقه سه واقعه دیده شده است. یکی جنگ عراق و کویت که چهار ساعت بیشترطول نکشید و یکی هم حمله آمریکا به عراق که مدت زمانش را دیدیم. ولی جنگ ایران و عراق از جهت مقاومت مردم و جوانان ما و این که 8 سال طول کشید بسیار حائز اهمیت است. ما در جنگ 270 هزار شهید داشتیم که نشان از مقاومت مردمی ماست. و نکته دیگر این که در انتهای جنگ، ایران و عراق به نوعی در خلیج فارس می جنگیدند.
چهار گزینه در آن زمان وجود داشت. یکی بحث میانجیگری الجزایر بود. دیگری پیشنهاد پاکستان به واسطه گری. و بعد هیأت میانجیگری سازمان کنفرانس اسلامی که در تهران به سر می برد و گزینه چهارم پذیرش قطعنامه بود. همان طور که می دانید در کل جنگ 12 قطعنامه و 10 بیانیه از طرف شورای امنیت صادر شد. به هر حال در این جلسه که وزیر امور خارجه هم به دلیل مسافرت حضور نداشت و نماینده ای هم از وزارت خارجه نبود، نتیجه این شد که پذیرش قطعنامه 598 بهتر از راههای دیگر است.
بعد از آن این سؤال مطرح شد که تا به حال جنگ در دست نیروهای مسلح بوده است، ولی مسؤلیت مذاکرات چه می شود که بالاخره سردار سرلشگر رضایی از حضرت امام(ره) در این باره سؤال کرد که امام(ره) فرمودند به عهده وزارت امور خارجه است.
به هر حال 2 مرداد 67 به نیویورک رفتیم و من صبح بود که آقای دکتر ولایتی را دیدم و در اتومبیل بحث داده شدن مسئولیت مذاکرات به وزارت خارجه مطرح شد. من گفتم که ستادی تشکیل دهیم و همان جا نامش را« ستاد سیاسی و جنگ تحمیلی »گذاشتیم که تا انتهای مذاکرات هم این نام باقی ماند. 4 مرداد 67 اولین ملاقات ما با رئیس برزیلی شورای امنیت اتفاق افتاد که آقای دکتر ولایتی به آن فرد گفتند که اطلاع پیدا کرده ایم که عراق دوباره به ما حمله کرده است و او گفت در این باره تحقیق خواهد کرد.
ساعت ده و 57 دقیقه بود. برای دیدار با آقای دبیرکل سازمان ملل می رفتیم که سفیر کشورمان در سازمان ملل، آقای محمد جعفرمحلاتی به ما اطلاع داد که شب گذشته منافقین به ایران حمله کرده اند و بخش وسیعی از خاک ما را گرفته اند و در برخی مناطق تا 100 کیلومترجلو آمده اند و الان هم در 30 کیلومتری باختران هستند. اوضاع عجیبی بود. به هر حال یک فکر این بود که این فریبی برای ایران است تا نیروهای خود را به این منطقه یعنی غرب کشور وارد کند تا دوباره از جنوب آنها (عراقی ها ) حمله کنند.
جلسه ما با آقای دبیر کل شروع شد و آقای دکتر ولایتی که شاید در 25 سال اخیر سیگار نمی کشیدند، از شدت عصبانیت به خاطر شنیدن خبر حمله منافقین و برای کنترل خودشان، جلوی آقای دبیر کل سیگار روشن کردند و این مطلب هم به دبیرکل گفته شد.
بعد از آن جلسه، نشست خصوصی دکتر ولایتی و آقای دکوئیار انجام شد که دبیر کل از ایران خواسته بود که به او فرصت داده شود تا در این باره تحقیق کند. آقای دکوئیار به یکی از معاونان خود تلفن میزند که از آمریکائی ها بخواهید تا صحت و سقم این مسأله را روشن کنند، شما می دانید که آمریکائی ها در آن زمان هواپیماهای جاسوسی خود را در منطقه پرواز می دادند و حتی را مسفلد هم اعتراف کرد که اطلاعات این جاسوسی ها را در اختیار عراق می گذاشتند.
عصر همان روز ساعت 6، دومین ملاقات با دبیرکل انجام شد و آقای دکوئیار گفت که آمریکائی ها می گویند ایران درست می گوید. به هر حال آقای دکوئیار گفت: من با اعضای شورای امنیت صحبت می کنم تا از عراق بخواهند از این کارها دست بکشد.
درباره قطعنامه 598 و قطعنامه های جنگ تحمیلی تا یادم نرفته بگویم که اولین قطعنامه از 12 قطعنامه کل جنگ، 6 مهر 59 منتشر شد و از طرفین نخواسته بود که به مرزهای بین الملی بازگردند، بلکه خواسته بوددر همان جا که هستند متوقف شوند. قطعنامه بعدی 22 ماه بعد صادر شد. هدف من آن است که بگویم این مسأله نشان می دهد که سکوت 22 ماهه شورای امنیت نشان از تسلط عراقی ها در آن زمان از نظر دیپلماتیک بر شورای امنیت بود.
ما در 15 روزی که در نیویورک بودیم،10 جلسه با دبیرکل و جلسات زیادی با رئیس شورای امنیت و خود شورای امنیت داشتیم.
.با توجه به سنت عراقی ها در زیر پا گذاشتن تعهدات و نتیجه مذاکرات، چه تدبیری اندیشیدید تا این مسأله تکرار نشود؟
این مسأله به روانشناسی عراقی ها بر می گردد. روانشناسی سیاسی حزب بعث این بود که همیشه طلبکار باشد و هیچ وقت حالت برابری را قبول نکند. حتی مذاکرات« ناجی صبری» در تهران در سال گذشته هم همین را نشان می دهد. بنابراین خوی عراقی ها، ایران هم حضور نیروهای مردمی را داشت و هم حضور همه جانبه دستگاه دیپلماسی را که از طرفی با عراق مشغول مذاکره بود و ازجنبه های دیگر با سازمان ملل و شورای امنیت. به هر حال حزب بعث این خصلت را همیشه داشت که در شعار، کم نیاورد.
به هر حال پس از 10 جلسه با دبیر کل و جلساتی با اعضای شورای امنیت، 3 شهریور 67 به تهران بازگشتیم و بعد از این مذاکرات دو جانبه و جداگانه ما و عراقی ها با دبیرکل سازمان ملل، بحث مذاکرات سه جانبه ژنو پیش آمد که خاطراتی جالبی را از آن زمان دارم.
مذاکرات در مقر اروپایی سازمان ملل ژنو انجام شد. سالنی در این مقر بود که یک میز سه گوشه داشت و برای مذاکرات سه جانبه آن جا رفتیم. در یک ظلع هیأت سازمان ملل می نشست و در قسمت دیگر هیأت ما و در قسمت سوم هیأت عراقی. هیأت ایران درست مثل جامعه خودمان بود. یعنی هم روحانی داشت، هم دیپلمات، هم نظامی، هم افراد دیگر، اما عراقی ها یک دست بودند و همه وقتی می ایستادند، می شد دید که یک کلت کمری همراه دارند.
در حقیقت یک تیم کاملاً امنیتی و نظامی به رهبری« طارق عزیز» بودند.
در مذاکرات سه جانبه، هیأت عراق همیشه می گفت که باید از بغداد دستور بگیرد. اما برای ما تلکسی آمد کهامام فرموده بودند، به ولایتی بگویید او در مذاکرات اختیار کامل دارد، به هر ترتیبی که مصلحت می داند، همان طور عمل کند. این پیام امام باعث شد دست مان باز باشد و جای مانور در مذاکرات داشته باشیم.
نکته دیگر این بود که طارق عزیز لفظشط العرب را بر زبان می راند و آقای دکتر ولایتی ازاروندرود نام می برد. زمانی که این مسأله پیش آمد، طارق عزیز با بی احترامی پرسید: این آقا (خطاب به دکتر ولایتی ) چه کلمه ای گفت؟ همان طور که متوجه هستید« طارق عزیز» این سؤال را مستقیماً از هیأت ایرانی نپرسید، بلکه از آقای« دکوئیار» سؤال کرد تا در حقیقت مستقیماً با ما صحبت نکند.
به هر حال گفت: این اروندرود کلمه آشنایی برای من نیست و آقای دکتر ولایتی هم در جواب گفت کهاز هزاران سال قبل این بخش از این رود به نام اروندرود معروف است و دلیل آن هم این شعرفردوسی در شاهنامه است که « تو اروند را به تازی ... »
طارق عزیز پرسید:« این شعر را کی گفته؟» و پاسخ ما این بود که فردوسی. بعد گفت:« اسم کتابش را دوباره بگویید» و ما گفتیم:« شاهنامه.» اینجا بود که طارق عزیز به دکوئیار رو کرد و گفت: اینها اگر اسم این کتاب را در ایران بر زبان بیاورند، اعدام می شوند. در حقیقت او فکر کرده بود که شاهنامه بحث هایی را در باره دوران پهلوی و شاه مخلوع ایران مطرح می کند که این استنباط او باعث خنده همه شد.
به هرحال جا دارد یاد کنیم از
آقای دکوئیار و یکی از دستیاران ایشان که زحمات زیادی در طول مذاکرات
کشیدند. دستیار آقای دکوئیار هم کتابی درباره ی مذاکرات نوشته است که امید
دارم روزی به فارسی ترجمه شود.. مذاکرات ادامه پیدا کرد تا از طریق سفرای
ایران و عراق پیگیری شد وبرزان تکریتی، برادر صدام هم پس از آن سفیر عراق
در ژنو شد که میانجیگری کرد و نامه هایی بین رئیس جمهور وقت ایران و صدام
حسین رد و بدل شد که به صورت کتاب هم چاپ شده است. در آن نامه هاست که
صدام ( در یکی از آخرین نامه هایش ) اعتراف می کند که ایران به آنچه
می خواست، رسید.
باید گفت ایران در انتهای جنگ از همه لحاظ ، یعنی هم از نظر بسیج نیروها و هم از نظر دیپلماتیک و هم از نظر تکنولوژی ادوات به بلوغ رسیده بود
اگر چه 270 هزار شهید دادیم اما با صبر و تحمل و پشتکار و رهبری امام (ره) و جان فشانی مردم، الحمد الله کشورمان حفظ شد.