خونین شهر

خونین شهر

خونین شهر

خونین شهر

اروند


اروند

با جزر و مدی هولناک، با دو مسیر متفاوت، عمقی وحشتناک، خروشی همیشگی- اروند را رودی وحشی خوانده‌اند بهتر است بگویم اروند رودی وحشی بود، اما اینک بر خلاف ظاهر ناآرام و متلاطمش، درونی رام و مغموم دارد و بی‌تاب است، اروند! آرام باش، آرام! ما نیز داغداریم.

اروند آبی رنگ در میان دو امتداد سبز جای گرفته، این دو خط سبز نخلستان‌های اطراف اروند هستند. یکی در خاک ایران و دیگری در خاک عراق (بصره)، چه بسیار وصیت نامه‌ها زیر همین درختان نوشته شده است، چه بسیار رازها که پای همین نخل‌ها دفن شده است، چه بسیار ناله‌ها... .

ماه‌ها طول کشید تا مقدمات عملیات والفجر 8 فراهم گردد. مشکلات بسیاری در این راه بود. از جمله شناسایی منطقه، جریان نامنظم آب، گل و لای ساحل رودخانه،  جزر و مد، موانعی که دشمن ایجاد کرده بود و ... .

نیروهای شناسایی در حال تمرین و نیز شناسایی موانع و منطقه بودند. نیروهای مهندسی در این مدت کارها را آرام آرام به پیش می‌بردند تا دشمن متوجه قضیه نشود. غواصان درمنطقه‌های جداگانه، سخت مشغول تمرین بودند و همه این کارها چندین ماه به طول انجامید، تا این که شب عملیات فرا رسید.

شب بیستم بهمن 1356 است. هنگام وداع فرا رسیده بچه‌ها همدیگر را در آغوش می‌کشند و پیشانی‌بند یا زهرا(س) را بر سر هم می‌بندند تا ساعتی دیگر عده‌ای از اینان با خدایشان ملاقات دارند! با غروب آفتاب به آب می‌زنند تا خود را به آن سوی رودخانه برسانند. هیچ کسی از دشمن، نباید خبردار شود. کسی تا ساعت 22 حق تیراندازی ندارد. ساعت 22 و 10 دقیقه است، فرمان حمله می‌رسد؛ «بسم‌الرحمن‌الرحیم، ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم. و قاتلوهم حتی لا تکون الفتنه. یا فاطمه الزهرا، یا فاطمه الزهرا، یا فاطمه الزهرا...» و ناگهان سکوت اروند می‌شکند.

ساعت 9 صبح روز 21 بهمن است. محور عملیات تا شهر فاو به دست رزمندگان اسلام در آمده است. دشمن همچنان بهت زده است! چنان حیرت زده که حتی از انجام هر پاتکی فلج شده است. هیچ کس فکرش را هم نمی‌کرد! شب دوم عملیات، در انتظار جهادگران مهندسی بود. یکی تفنگ به دست می‌گیرد و یکی فرمان بولدوزر. هیچ فرقی ندارد. مهم آن است که جهاد فی سبیل الله باشد، که بود.

اروند

پاتک عراقی‌ها ساعت 3 بامداد روز 22 بهمن آغاز شد از شدت آتشی که بین طرفین رد و بدل می‌شد، شب به روز تبدیل شده بود. جنگ به حالت تن به تن درآمد. کماندوهای عراقی هر گاه هوس حمله به خاکریزها را می‌کردند، با جواب صف شکن بسیجیان مواجه می‌شدند! این درگیری همچنان ادامه داشت. همان صبح روز 22 بهمن، لشکر گارد عراقی با تانک‌ها و خودروهای نظامی خود در محور جاده البحار سعی می‌کرد خود را به خاکریزهای رزمندگان اسلام برساند. در این هنگام بالگردهای هوانیروز، سر رسیدند و سپاه دشمن از هم فرو پاشید و به عقب نشست.

این جنگ و گریزها 75 روز ادامه یافت است. تا آنکه نیروهای ایرانی جای خویش را تثبیت کردند. این یک آبرو ریزی بزرگ برای عراق بود.

غلامرضا طرق، از بچه‌های با صفای ارتش بود؛ فرمانده گردان شهادت لشکر 92 زرهی اهواز، وقتی داشت می‌رفت، گفت: «من شهید می‌شوم، مفقود می‌شوم، دنبالم نگردید، پیدایم نخواهید کرد.» دیگر جنازه‌اش پیدا نشد با اروند خیلی رفیق شده بود.

نام اروند با نام غواص عجین گشته است. شهادت غواص مظلومانه‌ترین شهادت‌هاست. چرا که نه راه پیش دارد و نه راه پس و نه حتی راه دفاع کردن.

در روایت آمده است: هر کسی در آب شهید شود، اجر دو شهید را دارد. یک بار برای یکی از دوستان غواصم این روایت را نقل کردم. گفت: راست می‌گویی، از فرط ترسی که جنگ در آب دارد، آن هم شب، در آب اروند خروشان، زیر آتش سنگینی که از بالای سرت می‌ریزد. شب عملیات والفجر هشت، تازه معنای این جمله را یافتم که هر کسی می‌خواهد به امام زمانش برسد، باید خودش را به آب و آتش بزند و در آن شب، هم آب بود هم آتش.

 

دو کوهه


شهید همت در پادگان دوکوهه

«دو کوهه» آخرین ایستگاه قطار بود؛ بچه‌ها از همین جا به مناطق مختلف در خطوط مقدم اعزام می‌شدند. دو کوهه نام آشنای همه رزمنده‌هاست. ردپای همه شهیدان را می‌توانی توی دو کوهه پیدا کنی، دو کوهه پادگانی نزدیک اندیمشک و متعلق به ارتش که زمان جنگ بخش جنوبی آن سهم سپاه شد.

این ساختمان‌های خالی هر کدام حکایتی هستند برای خودشان. گوش‌ات را روی دیوار هر کدام که بگذاری، صدایی می‌شنوی. صدای یکی از روضه قاسم می‌خواند، صدای کسی که روضه علی‌اکبر...، اینجا دیوارها هم چون بچه‌ها زخمی‌اند هنوز، نگاه کن شاید پوکه فشنگی تو را مهمان گذشته کند، تعجب نکن، گاهی وقت‌ها، عراقی‌ها بمب‌هایشان را یکراست سر همین پادگان خالی می‌کردند، تا شاید اینجا خالی شود.

همه بودند. اصفهانی، اراکی، همدانی، خراسانی همه لهجه‌ای صبح‌ها ورزش صبحگاهی داشتند؛ یک، دو، سه ... شهید! اگر خوب گوش کنی صدای دلنشین شهید گلستانی را هم می‌شنوی. که با صدای دلنشین را هم می‌شنوی. که با صدا دلنشین پادگان را گلستان می‌کرد. هنوز صدایش از بلندگوهای سرتاسر پادگان می‌آید؛ اللهم اجعل صباحنا، صباح الابرار... تابلوی تیپ‌ها و گردان‌ها را هنوز برنداشته‌اند، خوش سلیقگی کرده‌اند تا تو بروی و بخوانی؛ حمزه، کمیل، میثم، سلمان، مالک، عمار، ابوذر... اینجا همه شیطنت می‌کنند، سر به سر هم می‌گذراند، شور و حال دارند. به خوبی می‌دانند که بعد از عملیات، خیلی‌هایشان پرنده می‌شوند، بچه‌ها می‌کردند تا برای سفر آسمانی‌شان، همسفر پیدا کنند.

گاهی که عملیاتی در پیش باشد، دوکوهه پر از نیرو می‌شود. آنقدر که فضای اطراف ساختمان‌ها هم چادرهای بزرگ و کوچک برپا می‌کنند. آن وقت تو فکر کن دم اذان است. دوکوهه است و یک حوض کوچک ویک حسینیه کوچک. بسیجی‌ها می‌ریزند دور حوض، اصلا صف می‌گیرند دور حوض، «قربان دستت، داری می‌روی حسینیه به امام جماعت هم بگو قامت نبندد ما هم برسیم!» چه دست‌ها که در این حوض وضو نگرفت و در میدان مین نیفتادند.

نمازهای حسینیه حال و هوای دیگری داشت. سرسری نبود. همه‌اش تضرع و گریه و خوف... تن آدم می‌لرزید. این همه یار خمینی؟! که همه چیزشان را فدای نگاه او می‌کنند. خدایا اگر مهدی (عج) می‌آمد چه می‌شد؟!

دو کوهه، سردار زیاد داشت. حاج احمد متوسلیان، حاح همت و ... . همت می‌گفت فرمانده‌ای که عقب بنشیند و بخواهد هدایت کند، نداریم. خودش می‌رفت خط مقدم. آخرش هم شد سردار بی‌سر خیبر، اسم حسینیه هم شد «حاج همت». باید همت کنی تا به راز نهفته دوکوهه پی ببری.

وقت عملیات، سکوت پرمعنا وحزن انگیزی فضای پادگان دوکوهه را فرا می‌گیرد. کسی هم اگر می‌ماند، همه‌اش به این فکر می‌کرد که حالا سینه چند نفر، سپر گلوله‌های دشمن شده است. نه فقط ایمان و خلوص بلکه، حس میهن ‌پرستی را هم باید در چشم‌های رزمنده‌های اینجا پیدا می‌کردی. خانه و زندگی و سرمایه جانشان را می‌دادند برای این یک وجب خاک، «ایران!»، راستی کجا بودند آنانی که در بد حادثه در کنار شومینه‌ها در دل زمستان لم می‌زدند، به یاران خمینی ناسزا می‌گفتند و دم از ایران می‌زدند، کجا بودند آنانی که یک لحظه گرمای پنجاه درجه جنوب را درک نکردند و در رستوران‌های شمال شهر بستنی هفت رنگ ایتالیایی می‌خوردند ودم از ایران می‌زدند.

اگر شلمچه را با غروبش می‌شناسند، دو کوهه را هم با شب‌هایش می‌شناسند. دلت می‌خواهد توی تاریکی شب، لابه‌لای این ساختمان‌ها پیچ و تاب بخوری، بروی، بیایی و در این رفتن و آمدن‌ها، بعضی حقایق، دستگیرت شود.

این وسط، چاشنی دیوانگی‌های تو. جملاتی است از شهید سبز، سید مرتضی آوینی که تو را همراهی می‌کند قدم به قدم.

«دوکوهه مغموم است و دلتنگ یاران عاشورایی خویش است...» و می‌توانی بفهمی «شرف المکان بالمکین» یعنی چه؟

یعنی کسی که روزی اینجا نشسته بود، وضو گرفته بود نماز خوانده بود. اهل آسمان بود پس اینجا آسمان است نه!

یکی از بسیجی‌ها روی یکی از دیوارها نوشته: «ای کسانی که بعداً به این ساختمان‌ها می‌آیید، تو را به خدا با وضو وارد شوید.

 «دو کوهه مغموم مباش که یاران آخر الزمانی‌ات از راه می‌رسند...» و شاید تو هم یکی از آنها باشی.

منبع: مجله امتداد

 

اهواز


اهواز و ویرانی ها

وقتی صدای آژیر قرمز در کوچه و خیابان‌های اهواز به صدا در آمد، مردم شهر سر به آسمان دوختند و پرواز پرنده‌های سپاه دشمن را در آسمان آبی دیدند. بدین ترتیب اهواز، قلب شهرهای جنوبی کشور ناخواسته درگیر ماجراهایی شد که اکنون همه به نیکی از آن یاد می‌کنند. اهواز مانند مادری مهربان پذیرای هزاران سرباز و بسیجی و سپاهی شد که به جنوب کشور روانه شدند و این مادر مهربان و دلسوز، هرگاه آنها برای استراحت به سویش شتافتند، آنها را در آغوش می‌گرفت رزمندگان را نوازش می‌کرد، دست بر موهای آنها می‌کشید و تر و خشکشان می‌کرد. و هر غروب، هزاران نفراز این رزمندگان، پس از استراحتی کوتاه در شهر، به سوی جبهه‌ها می‌رفتند و شهر را تا دیداری دوباره بدرود می‌گفتند. خوزستان و مرکز آن، اهواز، به دلیل وجود مراکز اقتصادی، نفتی و همچنین موقعیت جغرافیایی اهمیت خاصی دارد. عراق با تصرف خوزستان بزرگترین مشکل خود یعنی گسترش و دسترسی به خلیج فارس را حل می‌کرد. ضمن این که منابع و مخازن بزرگ نفت و کار آن را هم صاحب می‌شد.

راس ساعت 53/13 دقیقه ظهر روز 31 شهریور 1359 میگ‌های عراقی با تجاوز به شهر اهواز فرودگاه، سیلو، ماکرو و یوو... را بمباران کردند.

صغری کاظمی روز اول جنگ را خوب به یاد دارد. «اواخر تابستان بود و هوا هم خیلی گرم. ظهر داشتیم ناهار می‌خوردیم. چند لقمه‌ای که غذا خوردیم، صدای وحشتناک و مهیبی به گوش رسید. همزمان اتاق و در و پنجره به لرزه افتاد. من ترسیدم مادرم خیلی وحشت کرده بود. از سر سفره بلند شدیم. پسردایی‌ام روی پشت‌بام رفت تا ببیند چه شده، رادیو را بازکردیم. وضعیت قرمز بود. پشت‌سر هم اطلاعیه می‌دادند. من به پسردایی‌ام گفتم روی پشت‌بام خطرش خیلی زیاد است، نرو. او گوش نکرد و رفت. بعد از چند لحظه گفت که فرودگاه را زده‌اند.»

به دنبال این تهاجم، نیروی زمینی عراق متشکل از سه سپاه به مرزهای کشورمان هجوم آوردند. صدام به دنبال فتح سه روزه استان خوزستان بود.

در این هجوم، جبهه جنوب اهمیت بسیاری داشت. در حقیقت تلاش اصلی رژیم بعث در این جبهه متمرکز شده بود. اهداف مهمی همچون شهرهای دزفول اندیمشک، اهواز سوسنگرد، خرمشهر و آبادان در این جبهه قرار داشتند. جبهه جنوب و تصرف اهواز بر عهده سپاه سوم عراق گذاشته شد. این سپاه لشگرهای یک و پنج مکانیزه و لشگر 9 زرهی را در اختیار داشت. با این حال، برای شروع جنگ لشگر 3 و 10 زرهی و تیپ 33 نیروی مخصوص را که در سازمان نیروی دریایی قرار داشت، تحت امور خود قرار داشت. سپاه سوم برای رسیدن به اهواز چندین محور را برگزید.

1- محور شلمچه، خرمشهر

2- محور نشوه، جقیر، اهواز

3- محورالعماره، چزابه، بستان، سوسنگرد: این محور از مهمترین معبرهایی بود که عراقی‌ها می‌توانستند خود را به اهواز برسانند.

4- محور فکه، شوش، دزفول

ارتش عراق بیشترین تلاش خود را متوجه جبهه جنوب کرده بود و اهواز به عنوان مرکز استان به عنوان هدف اصلی مدنظر بود. آنها توانستند خود را تا حدود 15 کیلومتری جنوب اهواز برسانند. هر چند در محور خرمشهر، با مقاومت جوانان خرمشهری مواجه شدند و نتوانستند تا پل نو جلوتر بیاید. محاسبات نظامیان عراقی، با توجه به مقاومت مردم محلی، سیاهی و ژاندارمری در محور بستان سوسنگرد غلط از آب درآمد و باعث توقف حرکت آنها شد. هر چند که بستان به عنوان اولین معبر ورود عراقی‌ها، بیش از 5روز دوام نیاورد، اما مردم محلی و نیروهای رزمنده، حماسه‌های فراوانی آفریدند . محسن بن شایع عبیات یکی از ساکنان روستاهای شرق بستان می‌گوید: «یک افسر بلند قامت که اهل زابل بود نزد ما آمد. او یک تفنگ 106 همراه خود آورده بود. از من پرسید عراقی‌ها کجا هستند. گفتم آن سوی رودخانه در حال زدن پل برای آمدن به این طرف هستند شجاعت و قدرت آن افسر زابلی در حرکات و گفتار و نگاهش نمایان بود. در کنار ساحل رودخانه به ارزیابی تانک‌های دشمن پرداخت ما هم از خانه‌ها و پناهگاه‌های خود بیرون آمدیم تا چگونگی نبرد این دلاور زابلی را ببینیم. او می‌گفت من برای مردن آمده‌ام، تسلیم در برابر دشمن مرگبارتر از خود مرگ است. ساعت 11 و 15 دقیقه روز سوم مهرماه 1359 بود جنگ این افسر دلیر با توپ 106 با تانک‌های عراقی آغاز شد. تانک‌ها را یکی پس از دیگری به آتش می‌کشاند. گویا نه تنها یک تن بلکه یک لشکر بود. سه تانک عراقی منفجر شدند.

45 دقیقه جنگ بین آن افسر زابلی و تانک‌های دشمن ادامه داشت. سرانجام در ساعت 12 ظهر یکی از موشک‌ها به چپ افسر زابلی برخورد کرد و تفنگ 106 منفجر شد. در همین حال آن افسر شجاعانه به شهادت رسید.»

ولی پس از پایان هفته اول جنگ فرماندهان آنها متوجه اشتباه محاسبات خود شدند فرماندهان عراقی که فتح سه روزه خوزستان را دور از دسترس می‌دیدند، به فکر چاره افتادند. بنابراین بر آن شدند که ضمن حفظ مناطق اشغالی و از موضع برتر، جمهوری اسلامی را وادار به صلح کنند. اما مسوولین جمهوری اسلامی می‌دانستند که عراق با توجه به این که قسمتی از خاک ایران و اشغال کرده است می‌خواهد حرف آخر را در مذاکرات احتمالی بزند. بنابراین به جز تمایل مشروط رییس جمهور وقت سید ابوالحسن‌ بنی‌صدر- برای مذاکره، کلیه مسوولین متفق القول هر گونه مذاکره با رژیم عراق را تا وقتی که یک سرباز عراقی در خاک ایران است رد کردند.

پس از عقب راندن مدافعان و پشت سرگذاشتن سوسنگرد، پیشروی عراقی‌ها به طرف اهواز شدت پیدا کرد. پس از گذشتن اندک زمانی، آنها به یک کیلومتری حمیدیه رسیدند. در روز هشتم مهر ماه سپاه خوزستان از فعالیت دشمن و عوامل داخلی‌اش در منطقه عمومی اهواز چنین گزارش داد؛ عراق 500کماندو برای حمله به مراکز مهم به اهواز گسیل داشته که ظاهراً موتور سیکلت دارند. عوامل داخلی با چراغ‌های چشمک زن مناطق حساس را به دشمن نشان می‌دهند. نیروهای چپی و منافق و ضدانقلاب در این روز فعالیت چشم‌گیری در سطح شهر اهواز از خود نشان داده‌اند.

روز دهم جنگ یعنی 9 مهر 1359 یکی از روزهای به یاد ماندنی و حماسه ساز برای مردم و جوانان اهواز است در این روز حوادث زیادی در اهواز اتفاق افتاد. در داخل شهر، علاوه بر اجرای آتش توپخانه دشمن، ضد انقلاب و مخصوصاً گروهک خلق عرب و شیوخ اطراف منطقه فعالیت می‌کردند. در جنوب غربی منطقه عمومی اهواز و در روستاهای اطراف و پشت رود کارون نیز نیروهای دشمن مستقر شده بودند.

در همین حال، انبار لشکر 92 زرهی اهواز به طرز مرموزی منفجر شد. صدای هولناک انفجار و به دنبال آن پرتاب گلوله‌های توپ موشک‌های کاتیوشا و ... به داخل شهر، این شایعه را میان مردم اهواز ایجاد کرد که عراقی‌ها وارد شهر شده‌اند و اهواز در آستانه سقوط است.

پوران بختیاری که آن موقع‌ها 13ساله بود، می‌گوید: «وقتی انبار مهمات لشکر 92 منفجر شد، مادرم که باردار بود از ترس بچه‌اش را انداخت و همگی ما از این حادثه ناراحت و شوکه شدیم.»

در این زمان اوضاع از طرف حمیدیه هم نگران کننده بود. احتمال قطع جاده مهم اهواز- اندیمشک وجود داشت که خطر اساسی برای شهر اهواز بود. اوضاع به‌قدری نگران کننده شده بود که از حضرت امام(ره) کسب تکلیف شد. امام در جواب گفتند: مگر جوانان اهوازی مرده‌اند؟

سخن تکان دهنده امام به گوش مسوولین سپاه خوزستان، علی شمخانی- فرمانده وقت سپاه- و جلالی- مسوول واحد عملیات سپاه اهواز- و سید بلافاصله جلسه‌ای تشکیل شد. یکی از کسانی که در آن جلسه شرکت داشته، چنین تعریف می‌کند: «با شنیدن پیام حضرت امام، در محل سپاه اهواز- نزدیک فلکه چهار شیر- جمع شدیم، تعدادمان از 23 نفر تجاوز نمی کرد فرمانده سپاه خوزستان، آقای شمخانی شروع به صحبت کرد. او گفت: زمان مرگ رسیده است.از چه می‌ترسید؟ ما به امام حسین(ع) تأسی می‌کنیم، هر کسی می‌خواهد بماند و هر کسی نمی‌خواهد برود. وقتی صحبت شمخانی تمام شد، به دلیل روشنایی روز مفهومی نداشت که همچون شب عاشورا چراغ‌ها خاموش شود. به همین خاطر، قرار شد برای پنج دقیقه چشمانمان راببندیم تا هرکس می‌خواهد برود، خجالت نکشد. وقتی پنج دقیقه تمام شد و چشم‌ها را باز کردیم، همه مشاهده کردند که هیچ‌کس حاضر به رفتن نشده است.»

با فرا رسیدن شب، 28 نفر به فرماندهی علی غیور اصلی به سمت دشمن حرکت کردند. با رسیدن به نزدیکی دشمن، نیروها دو نفر دو نفر و با فاصله 100 متر از همدیگر، در غرب جاده سوسنگرد اهواز مستقر شدند، در حالی که یک تیپ از لشکر 9 زرهی در شرق جاده مستقر بود، نیروهای داوطلب در غرب جاده مسلح به آر. پی. جی در کمین نشستند.

ساعت 4بامداد از ابتدا و انتهای خط به سوی دشمن اجرای آتش شد. طولی نکشید که نیروهای عراقی شروع به فرار کردند. نیروها در گلبهار به تعقیب آنها پرداختند. با توجه به هماهنگی قبلی با هوا‌نیروز، در گلبهار نقش عمده را هوانیروز بر عهده گرفت و تعقیب دشمن را ادامه داد.

رزمندگان در ادامه تعقیب دشمن، وارد بستان شدند و شهر را آزاد کردند، نیروهای عراقی دراین محور حدود 90 کیلومتر عقب نشینی کردند. در ادامه عملیات، چهار نفر به شهادت رسیدند. فرمانده عملیات، علی غیور اصلی هنگام بازگشت به سوی اهواز به شهادت رسید. پس از این حمله، عراقی‌ها از دروازه‌های شهر اهواز عقب رانده شدند ولی شهر همچنان تهدید می‌شد. به‌ طوری که در روز دوازدهم مهر 1359سپاه خوزستان گزارش داد. «اهواز و اطراف آن، همچنان با آتش توپخانه و بمباران دشمن مواجه است.»

پس از عقب زدن دشمن از سوسنگرد و بستان، وضع کلی سوسنگرد آرام شد و عراقی‌ها تا سوییله عقب‌نشینی کردند. اما ستون دیگر نیروهای عراقی که از راه حقیر آمده بودند، در نزدیکی اهواز سنگر گرفتند. آنها تا شمال اهواز پیش آمده بودند.

روز چهاردهم، جنگ برای مردم اهواز روز ناراحت کننده‌ای بود. مردم بی‌پناه شهر با حملات سنگین توپخانه دشمن مواجه بودند. و تلفات قابل توجه‌ای به بار آمد.

 اهواز در معرض حملات شدید هوایی بود و نیروهای زمینی دشمن سعی می‌کردند. از محورهای مختلف خود را به شهر برسانند. ساعت سیزده و سی دقیقه 17 مهر نقاطی از شهر مانند پشت سیلو، اطراف راه آهن ساختمان‌های مجاور استانداری و ... مورد اصابت واقع شد و تعدادی مجروح و شهید شدند. سرانجام در روز بیست و دوم مهر 1359 بستان به طور کامل سقوط کرد. به دنبال تصرف بستان، قوای دشمن به سمت سوسنگرد حرکت کردند و قصد تصرف دوبار سوسنگرد را داشتند.

سی‌امین روز جنگ در حالی شروع شد که خونین‌شهر، شب را زیر شدیدترین حملات توپخانه و موشکی گذراند. در این روز نیروهای پیاده عراقی تا مسجد جامع پیش آمدند. آبادان نیز همچنان زیر آتش سنگین دشمن قرار داشت.

پس از گذشت 34 روز از آغاز تهاجم ارتش عراق، دفاع قهرمانانه و مظلومانه مدافعان خونین‌شهر به علت اهمال در پشتیبانی و نبود تجهیزات و امکانات، درهم شکست.

در این زمان فرمانده سپاه خوزستان، نامه گلایه‌آمیزی به مسوولین کشور نوشت:

«و انزلنا الحدید فیه باس شدید. مسوولین، مسلمین به دادمان برسید این چه سازمان رسمی شناخته شده‌ای است که اسلحه انفرادی ندارد؟ چه باید بگویم که شاید شما را به تحریک وابدارم؟ این را بگویم که از 150 پاسدار خرمشهر، تنها 30نفر باقی مانده. واقعیت این است که ارتش امروز ما نمی‌تواند بدون وجود سپاه پاسداران و بالعکس کوچک‌ترین تحرکی داشته باشد. سلاح را به دست صالحین بدهید. ما اصحاب حسین به تعداد زیادی داریم. شهدای 25 روزه ما هنوز دفن نشده‌اند. به داد ما برسید... ما نیاز به اسلحه و امکانات داریم. اگر وساطت کنید و ما را به حدید خداوند مسلح سازید، فضرب الرقاب خویش را تا سقوط دولت بعث عراق و دیگر روزمندان و قلدران ادامه خواهیم داد. و گرنه تا آن زمان مبارزه خواهیم کرد که شهید شویم و تکلیف شرعی خویش را به جای آوریم.

و السلام

علی شمخانی

«فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان»

پس از عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا و شکوفایی نیروها‌ی مردمی و سپاهی اولین عملیات بزرگ با نام ثامن‌الائمه انجام گرفت. از نتایج این عملیات، می‌توان آزاد شدن جاده مهم اهواز- آبادان را نام برد.

دومین عملیات ایرانیان به شیوه جدید طریق‌القدس نام داشت. در این عملیات، بستان و 70روستای اطراف آن توسط ایرانیان آزاد شد و اهواز از خطر محاصره شدن از این محور خلاصی یافت.

سومین عملیات بزرگ ایرانیان در غرب دزفول انجام شد و هزاران سربازعراقی به اسارت ایرانیان در آمدند. از نتایج مهم این عملیات، خارج کردن شهرهای اهواز، اندیمشک، شوش، دزفول و جاده اندیمشک اهواز از زیر آتش دور برد دشمن بود.

این عملیات فتح‌المبین نام داشت. به این ترتیب جاده حیاتی اهواز- اندیمشک از زیر آتش عراقی‌ها خارج شد و مردم اهواز توانستند رفت و آمد آسان و بی‌دغدغه را تجربه کنند. تا قبل از فروردین 1361 عبور و مرور از این جاده مهم بسیار دشوار بود.

اهواز و ویرانی ها

زینب رسولی طرفی می‌گوید: «سفر در آن روزها خیلی سخت بود. یادم هست که برای مراسم ختم یکی از اقوام‌مان باید به خرم آباد می‌رفتیم. شب همه خانواده سوار پیکان شدیم و راه افتادیم. در راه، همه جا تاریک بود. هیچ کدام جرات نمی‌کردیم با هم حرف بزنیم. گاهی گلوله توپی کنار جاده می‌ترکید، از صدای آنها قلب ماهم می‌خواست منفجر شود. بدتر از همه وقتی بود که به نزدیکی‌های شوش رسیدیم. گلوله‌های توپ کنار جاده زمین می‌خورد. انگار داشت رعد و برق می‌شد. هزارتا صلوات نذر کردم تا از آن مهلکه فرار کردیم. هنوز که هنوز است وقتی از آن جاده می‌گذرم، به یاد خاطرات آن روزها می‌افتم.»

عملیات بیت‌المقدس، تلاش ایرانیان را برای آزادی خوزستان و اهواز از دست عراقی‌ها، کامل کرد. در شب نهم اردیبهشت 1361، کمتر از دو سال پیش از شروع جنگ، 40 هزار نیروی داوطلب و سرباز ایرانی از پنج پل متحرک بر روی کارون عبور کردند و به نیروهای عراقی یورش بردند.

اما نتایج این عملیات باعث شد تا استان خوزستان تا حد زیادی در آرامش قرار بگیرد، آزادسازی شهرهای خرمشهر و هویزه و جاده اهواز- خرمشهر، خارج ساختن شهرهای اهواز، حمیدیه و سوسنگرد و نیز جاده اهواز- آبادان از برد توپخانه دشمن و تامین مرزهای بین‌المللی. با این عملیات شمال اهواز آزاد شد و شهر توانست فارغ از نگاه سربازان دشمن تنفس کند. پس از این حمله بزرگ، کم کم مردمی که مهاجرت کرده بودند، به شهر خود بازگشتند. جنگ ادامه پیدا کرد و زندگی در آن حال و هوا برای مردم عادی شد.

از آن پس، شهر اهواز عقبه سربازان و بسیجی‌هایی شد که برای عملیات به جنوب کشور می‌آمدند و یا در مرزها با سربازان عراقی رو در رو بودند.

اهواز تا سال 67 را این گونه گذراند. اما شب‌ها و روزهایی هم بود که هواپیماهای دشمن به شهر هجوم می‌آوردند ومردم به ناچار به پناهگاه‌ها می‌رفتند و گاه که بمباران‌ها ادامه پیدا می‌کرد، چند روزی از شهر بیرون می‌رفتند و در بیابان‌های اطراف سکنی می‌گزیدند.

به این ترتیب، جنگ به روزهای آخر خود نزدیک شد و سال 1367 فرار رسید.

رژیم عراق در این سال‌ها هیچ گاه نتوانست شهرهای استان خوزستان را تهدید کند تا این ‌که در ساعت 2بعدازظهر 27 تیر 1367 رادیو، خبر موافقت ایران با قطعنامه 598 و آتش‌بس را اعلام کرد. با اعلام این خبر، گویا جنگ به پایان رسیده بود.

بسیجیان ناباورانه آماده بازگشت به خانه و کاشانه خود شدند. اما تنها سه روز پس از قبول قطعنامه توسط ایران، پخش خبر دیگری رزمندگان را از حرکت بازداشت.

احمد دهقان در خاطرات خود از روزهای بعد از قبول قطعنامه این طور نوشته است: «صدای گوینده رادیو بلند می‌شود:

- شنوندگان عزیز توجه فرمایید! شنوندگان عزیز توجه فرمایید! این جا مرکز اهواز است. تا لحظاتی دیگر خبر بسیار مهمی را به اطلاع‌تان می‌رسانیم.

می‌گویند: بعضی از بچه‌های اهوازی مثل اوایل جنگ با لباس شخصی و آر. پی. جی توی جاده اهواز خرمشهر به عراقیا حمله کردن. مردم گروه گروه می‌رفتند به طرف عراقی‌ها.»

انتشار خبر پیشروی دشمن به سمت جاده اهواز- خرمشهر یادآور رخدادهای آغاز جنگ بود و بازتاب گسترده‌ای در میان مردم به ویژه استان خوزستان داشت.

با شکل‌گیری نیروهای مقاومت بعداز ظهر شنبه 1/5/1367، پادگان حمید از اشغال عراقی‌ها خارج شد. این رخداد نظامی که موجب تقویت روحیه نیروهای خودی شد، آغاز شکست نیروهای دشمن بود.

احمد دهقان در ادامه خاطرات خود نوشته است:

«پیک گردان سر می‌رسد و می‌گوید بیایید اتاق گردان.

فرمانده شروع به صحبت می‌کند: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. اول از وضعیت فعلی بگم. عراق توی جاده اهواز خرمشهر تا سه راه فتح اومده بود که بچه‌ها عقب شان زدند. لشکر گفته که امشب ساعت ده حرکت کنیم و این طور که گفته‌اند به احتمال زیاد باید همین امشب هم کار کنیم.

ساعت 10 می‌رویم و سوار اتوبوس‌ها می‌شویم اتوبوس‌ها یکی یکی حرکت می‌کنند. چشم‌هایم را که باز می‌کنم، اتوبوس از خیابان‌های اهواز می‌گذرد. شهر خلوت خلوت است. از دژبانی گذشته و می‌افتیم توی جاده اهواز- خرمشهر- کنار جاده پر است از تانک‌های سوخته. همه چیز حکایت از جنگی سخت در دو سه روز گذشته دارد. بعد از ساعتی می‌رسیم به ارودگاه کارون اتوبوس‌ها کنار جاده می‌ایستند. قراری دوباره گذاشته می‌شود و راه می‌افتیم به سمت مقر جدید لشگر.

ماشین‌ها حرکت می‌کنند. مقر خلوت می‌شود. تویوتای ما هم راه می‌افتد. از تویوتا صدایی به گوش می‌رسد. گروهی نوحه «این دل تنگم» را می‌خوانند. آن که در اوایل آمدنم به جبهه می‌شنیدم و دیگر نشنیده بودم تا حالا.

در خط مقدم پیاده می‌شویم و در یک ستون حرکت می‌کنیم. گوشه خاکریز می‌نشینم فرمانده کاری را که باید انجام دهیم، توضیح می‌دهد: باید از همین‌جا شروع کنیم بریم جلو. کل فاصله تا دژ عراقیا دو کیلومتره.

فریاد فرمانده بلند می‌شود: بچه‌ها حرکت کنید! بچه‌های روح‌الله حرکت کنن! راه بیفت! می‌گویم: ستون حرکت کن پست‌سر من راه بیفت.

ستون در سیاهی شب حرکت می‌کند. از خاکریز می‌روم بالا و آن‌گاه دشت رو به رویم است. ستون در دشتی که صاف صاف است در حال پیشروی است. به محل سیاهی‌های توی دشت نزدیک می‌شویم. خبری از کمین عراقی‌ها نیست. از کنار تانک‌های می‌گذریم. از دور دست خط سیاهی عمود بر سمت حرکت ما پیدا می‌شود. سیاهی، دژ عراق است. چیزی در جلو دژ توجه‌ام را جلب می‌کند، عکس ماه است که در جلو دژ افتاده فکر می‌کنم شاید شیئی نورانی باشد. لحظه‌ای می‌مانم. اما آب است، آب!

ستون می‌رسد تند می‌دوم طرفش و می‌گویم، بشین. نگاهم را به دژ عراقی‌ها می‌دوزم. یکی روی دژ بلند می‌شود و می‌ایستد. چند نفر دیگر هم می‌رسند. قلبم تند می‌زند. یک دفعه روی دژ شروع می‌کنند به دویدن؛ هر کدام به سویی.

حرکت می‌کنیم. وارد آب می‌شویم، صدای پاها در میان آب بلند می‌شود. صدای انفجاری دوباره از دژ بلند می شود. نیم‌خیز می‌مانم برای دیدن دژ. چند نفری فریادزنان به هر طرف می‌دوند:

... عدو ... عدو...

صدای کرکننده تیربار گرینف بلند می‌شود؛ همه چیز را پایان یافته می‌بینم. باید برویم، تا می‌آیم حرکت کنم، چند تیر، جلوی صورتم به زمین می‌خورد و خاک‌ها را می‌پاشد به صورتم، بلند می‌شوم. تیری سرخ از میان دو پایم- در حالی که شلوارم را سوراخ می‌کند- رد می‌شود.

ستون در میان آب حرکت می‌کند. تیرها از هر طرف می‌آیند. موشکی از روی سر ستون می‌گذرد و در میان آب‌ها منفجر می‌شود. تا کمر در میان آب فرو می‌رویم، آن قدر تیرها زیاد می‌شود که لحظه‌ای می‌خواهم از زیر آب حرکت کنم.

دست‌هایم را به سمت دژمرزی دراز می‌کنم. می‌خواهم در آغوشش کشم. به دژ می‌رسیم، چنگ در خاک می‌زنم و بالا می‌رویم. دست اولین نفر را می‌گیرم. می‌آید بالا...»

سرانجام، یک بار دیگر و در آستانه سقوط خرمشهر و اهواز، بسیج عمومی مردم کفه‌های ترازو را به نفع ایران سنگین کرد و سربازان عراقی را به مرزهای بین‌المللی باز گرداند. دولت عراق تنها 24 ساعت پس از شروع عملیات، در ساعت 25/22 روز شنبه از طریق تلویزیون دولتی، با قطع برنامه‌های عادی، عقب‌نشینی نیروهای مسلح خود را از منطقه جنوب رسماً اعلام کرد. در حالی که 18 تیپ زرهی و مکانیزه‌شان را که قدرت اصلی عراقی‌ها را تشکیل می‌داد، منهدم شد.

به این ترتیب، جنگ 8 ساله پایان یافت و اهواز به عنوان قلب جنگ، با فرزندان میهن خداحافظی کرد. هزاران هزار سرباز و بسیجی و سپاهی با شهر خوبی‌ها خداحافظی کردند و به دیار خود بازگشتند. اما هنوز که هنوز است، هر ساله عده بسیاری از آنها هرگاه فرصتی پیدا می‌کنند. دوباره به اهواز سفر می‌کنند. در کنار کارون، چهار را منادری و خیابان‌های شهر قدم می‌زنند و برای همسر و فرزندان خود از آن روزها می‌گویند روزهایی که خوبی‌ها در خیابان‌های شهر اهواز جاری بود.

 

طلائیه


طلائیه

 

                         در آن سختی کار، شهید میثمی گفت:

           «هر کس در طلائیه ایستاد، اگر در کربلا هم بود می‌ایستاد.»

کافی است از اهواز به سمت خرمشهر بروی تا در مسیر به سه راهی طلائیه برخورد کنی و از آنجا راه غرب را تا نزدیکی مرز در پیش‌ بگیری تا برسی به پاسگاه طلائیه، الان دیگر تو در منطقه‌ای هستی که به خاطر این پاسگاه به طلائیه معروف شده است. منطقه‌ای که در نزدیکی هور و خشکی که شب‌های سرد زمستانی و روزهای داغ پنجاه درجه تابستانی‌اش را می‌شود از رنگ‌های به سرخی گراییده بچه‌های رزمنده دریافت. در آب کم عمق این منطقه نی‌هایی بلند می‌رویید. اینجا محلی است که عملیات‌های خیبر و بدر در آن صورت گرفت تا با تصرف جاده بصره- العماره عراق موازنه قدرت به نفع ایران تغییر کند کمی آن‌ طرف‌تر مجنون ‌شرقی و غربی است. جزایری که با نام بلندمردان همت گره خورده است. غواصی‌های سخت، گشت‌های شبانه‌ گذر از موانع متعدد و مختلفی چون مین‌های انفجاری، سیم‌های خاردار، موانع خورشیدی و... . حاج حسین خرازی همین‌جا بود که گفت: «امشب شب عاشوراست. نماینده امام از ما خواستند در طلائیه وارد عمل شویم. ما با تمام توان لشکر به دشمن خواهیم زد. هر کس می‌تواند بماند و هر کس نمی‌تواند آزاد است برود» و در آن شب و روز عاشورایی، خود به عباس بن علی (ع) اقتدا کرد و دستش را در راه خدا فدا کرد.

عملیات به سختی دنبال می‌شد و فقط غیرت بچه‌ها بود که کار را جلو می‌برد. منحنی‌زن‌های عراق منطقه را شخم می‌زدند و وجب به وجب خمپاره‌ای بر زمین می‌نشست و رزمنده‌ای بر زمین می‌افتاد. در آن سختی کار، شهید میثمی گفت: «هر کس در طلائیه ایستاد، اگر در کربلا هم بود می‌ایستاد» بچه‌ها مقاومت می‌کردند اما کار سخت شده بود. فرماندهان نیز هر کدام سلاحی برداشته و به جنگ تن به تن وارد شده بودند یکباره اما اوضاع تغییر کرد. پیامی از امام(ره) برای رزمنده‌ها رسیده بود. آن‌قدر اوضاع تغییرکرد که دشمن مجبور شد عقب‌نشینی کند؛ اما حیف که همت رفت. آن فرمانده دوست داشتنی به مولایش حسین (ع) اقتدا کرد و بی‌سر به سوی دیار حق شتافت.

دشمن نامرد بود و از شدت حقارت به شیمیایی روی آورد و خیلی‌ها به ملاقات حق شتافتند بدر و خیبر گام‌هایی بلند برای پیروزی ایران بودند و بر عراق فشاری عظیم وارد ساختند تسلط بر منابع نفتی جزایر، کار را بر عراق سخت کرده بود و به تلافی آن، کار را بر سپاه اسلام سخت گرفت. شهدای بسیاری بر زمین مانده بودند، از جمله حمید باکری که  گفته بود: «ما به فرموده امام، حسین‌وار وارد جنگ شدیم و حسین‌وار به شهادت می‌رسیم.»

جنازه خیلی‌ها در طلائیه ماند و هرگز برنگشت.

طلائیه تابع بخش هویزه و دهستان بنی صالح است و دارای قدمت چندانی نیست اما آنچه منطقه طلائیه و هورهای اطراف آن را معروف وزبانزد کرده است، نه اقوام و نه موقعیت جغرافیای آن بلکه جنگ‌هایی است که در دهه 60 در آن اتفاق افتاد.

دنبال چیزی می‌گشت تا با آن بر سر تابلو بکوبد و پایه‌اش را در زمین محکم کند. زمین آنجا مثل گذشته نبود. حالا بیابانی شده بود خشک و بی‌آب و علف که در هر جا سفیدی نمک را می‌شد بر سطح خاکش دید.

اما چقدر دلش برای آنجا تنگ شده بود. هوا را که بو می‌کشید، از زمان جدا می‌شد و به گذشته‌های دور می‌رفت. آن قدر که می‌توانست صدای غرش خمپاره‌ها و صفیر تیرها را بشنود و نسیمی را که با خود بوی باروت وهور می‌آوردند احساس کند. روی تابلو نوشته شده بود، به طرف مقر تفحص و در پایین آن در داخل پرانتز نازکتر نوشته بودند «منطقه طلائیه».

طلائیه آن روزها پر بود از میدان مین و موانع غیرطبیعی عراقی‌ها ازترس حمله نیروهای ایرانی دور تا دور خود را پر کرده بودند از این موانع و آن را تا خط دوم و سوم خود ادامه داده بودند. نگاهی به اطرافش می‌اندازد و شرق تا غرب منطقه را از نظر می‌گذراند. آن روزها همه جای این سرزمین را آب گرفته بود. تا چشم کار می‌کرد آب بود و سکوت نیزار. آب آنجا از «هورالهویزه» می‌آمد و هور هم متصل بود به رودخانه کرخه و چند شاخه از دجله و پیش از آن، علی بر روی نقشه مسیر رود خانه کرخه را دنبال کرده بود. این رودخانه که از کوه‌های سر به فلک کشیده لرستان سرچشمه می‌گرفت در دل دشت‌ها و تپه‌ها از کنار شهر شوش می‌گذشت و به آرامی وارد منطقه هور می‌شد.

این اتفاق از وقتی افتاد که صدام فرمان حضور در نهر سوم بین دجله و فرات را صادر کرد و این نهر عظیم دست ساز، نه تنها تمدن چند هزار ساله دجله و فرات که اوضاع جغرافیایی منطقه را نیز تغییر داده و آب‌های هور را در خود فرو برد. صدام این کار را از ترس مجاهدین عراقی و لشکریان بدر انجام داد. این گروه شامل توابین پناهنده‌ای بودند که از هور برای رفت وآمد به داخل عراق استفاده می‌کردند و در سال‌های پایانی جنگ بیشترین فعالیت را در این منطقه داشتند.

دوست داشت مثل آن روزها برای ساختن ساز نی‌اش دوباره به سراغ نیزارهای هور برود روییدنی‌های زیادی در هور است. نی‌هایی که ارتفاع آن‌ها از 2متر تا 7 متر می‌رسد «بردی» که معمولاً ارتفاع آن بین 1 تا 2 متر است و چولان که در جاهای کم عمق می‌روید و ارتفاع آن کمتر از 50 سانتی‌متر است.

شب‌ها با بچه‌های دسته کنار آتش می‌نشستند و چای می‌نوشیدند و برای آوردن صدای نی تقلا می‌کردند.

عراق در سال‌های میانی جنگ براساس تجربیاتی که در میادین نبرد به دست آورد تا کتیک‌های جدید اتخاذ کرده، به تناسب آن فرم و شکل مناسب به خود داد.

طلائیه

به همین خاطر، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پس از عملیات والفجر مقدماتی، با تشکیل یک قرارگاه منطقه هور را انتخاب کرد و تلاش‌های مقدماتی خود را آغاز نمود تا از این طریق، فضایی مناسب برای ادامه نبرد فراهم آید.

منطقه هور با سه ویژگی برجسته انتخاب شد.

1- مسلط نبودن دشمن به عملیات آبی- خاکی و عدم توانایی در انطباق سریع با موقعیت جدید.

2- سرعت عمل

3- استفاده از اصل غافلگیری

منطقه عملیاتی خبیر که در شرق حاصل خیزترین منطقه «بین‌النهرین» یا عراق امروزی واقع شده، در کنار دجله و داخل هورالهویزه از شمال به اعریز واز جنوب به «القرنه»، طلائیه و «زید» محدود می‌شد. این منطقه دارای دو نوع طبیعت متفاوت است، خشکی و هور طلائیه به عنوان محوری اصلی برای هدایت و حفظ پیروزی در عملیات خیبر، منطقه‌ای کلیدی محسوب می‌شد رزمندگان ایرانی از این منطقه باید به جزایر مجنون شمالی و جنوبی و تأسیساتی که در آن محور بود از جمله: دکل‌های برق، دکل‌های تقویتی رادیو تلویزیون، تاسیسات و کارخانه‌های کاغذسازی، چاه‌های نفت و... یورش می‌بردند.

علی با خود می‌گفت روزهای سخت می‌گذرند، اما خاطراتش برای انسان‌ شیرین‌تر است.

به یاد شناسایی‌ها و گشت‌‌های شبانه افتاد. لباس غواصی و قطب‌نما و دوربین دید در شب جزوی از بدن آنها شده بود. هر شب از محور طلائیه وارد هور می‌شدند و تا کیلومترها سنگرها و امکانات دشمن را شناسایی می‌کردند. مأموریت آنها فقط شناسایی بود و به همین خاطر تا آنجا که ممکن بود با دشمن درگیر نمی‌شدند. عراقی‌ها با قایق می‌آمدند و در مسیر حرکت‌شان میان نیزارها نارنجک می‌انداختند.

یک بار که علی و دوستانش داخل نیزار مخفی شده بودند، با  ترکش یکی از همین نارنجک‌ها زخمی شد. یک بار هم عملیات شناسایی آنها تا صبح طول کشید. با روشن شدن هوا مجبور شدند، روز را در میان نیزارها و در نزدیکی یکی از سنگرهای کمین عراق بمانند. در حالی که علی و دوستانش سعی داشتند از چشم نگهبان عراقی مخفی باشند، گربه‌ای که معلوم نبود چگونه از هور سر درآورده بود، از بالای بام سنگر به آنها خیره شده بود و ساعت‌ها آنها را زیر نظر داشت. عاقبت گربه از نگاه کردن خسته شد و علی و دوستانش نفس راحتی کشیدند.

هدف از عملیات خیبر، از بین بردن نیروهای سپاه سوم عراق و تأمین جزایر مجنون شمالی و جنوبی و ادامه حمله از جزایر و محور طلائیه به سمت «نشوه» بود و الحاق با نیروهایی که از محور زید به دشمن حمله می‌کردند. در عملیات خیبر، همچنین در نظر بود که خشکی شرق دجله از طریق هور تصرف شود و بدین وسیله امکان تقویت سپاه سوم عراق از میان برود.

در منطقه اصلی عملیات، سپاه پاسداران با استعداد 9 لشگر، 6 تیپ پیاده و 3 تیپ زرهی به میدان آمد که در نتیجه این نیروها در محور هور و طلائیه وارد عمل شدند. ارتش نیز در این منطقه با یک لشگر زرهی برادران سپاه را کمک کرد.

بالاخره عملیات خیبر در ساعت 20 و سی دقیقه سوم اسفند 1362 با رمز یا رسول‌الله(ص) آغاز شد، در مرحله اول، پیشروی به جلو با سرعت عمل و غافلگیری دشمن به طور همزمان در تمامی محورها توأم بود روزهای اول، دوم و سوم عملیات رزمندگان با در هم شکستن خطوط دشمن و گذر از موانع، موفق به تسخیر اهداف از پیش تعیین شده گردیدند و در روز چهارم عملیات، بخشی از نیروها در شهر القرنه، یکی از شهرهای مرزی عراق حضور یافتند و مردم شهر با مشاهده آنان به استقبال آمده، سر راه آنها گوسفند قربانی کردند. طی این مرحله جزایر مجنون شمالی و جنوبی از پشت دور زده شد و به سهولت به تصرف درآمد.

این عملیات با پیروزی‌ای که برای رزمندگان به همراه داشت، پاسخ قاطعی بود به بمباران بسیاری از شهرهای ایران که در چند هفته قبل از آن توسط عراق انجام گرفته بود. در مرحله دوم عملیات، دو تلاش اصلی در محور جزایر و طلائیه برای الحاق با محورهای دیگر و سپس پیشروی به سمت نشوه در نظر گرفته شد، اما این پیشروی به خاطر حجم زیاد آتش دشمن متوقف ماند. تمرکز آتش  دشمن در طلائیه که زمینی بسیار محدود را شامل می‌شد فوق‌العاده بود. به خاطر اهمیتی که منطقه طلائیه برای کل عملیات داشت، ضرورت مقاومت و ایستادگی نیروها در آن مدام از سوی مسوولین در اتاق جنگ گوشزد می‌شد. به همین خاطر پس از آن که محور زید با عدم موفقیت مواجه شد، فرمانده لشگر امام حسین (ع) فرا خوانده شد تا ماموریت طلاییه به وی واگذار شود. احتمال داشت جنازه‌ای را که علی از میان خاک‌های طلاییه یافته بود، یکی از همراهان خرازی در خیبر باشد و همین احتمال کافی بود که او را به خاطرات شب‌های درگیری در طلائیه ببرد. آن شب نیروهای لشگر در طلائیه شب خونینی را پشت سرگذاشتند. با طلوع خورشید و ادامه عملیات، فرمانده لشگر که در خط مقدم درگیری حضور داشت، بر اثر اصابت ترکش دست راست خود را از دست داد و علی‌رغم میلش از معرکه جنگ بیرون آمد. مرحله سوم عملیات با توجه به فشارهای دشمن، عمدتاً به منظور حفظ جزایر مجنون شمالی و جنوبی بود. به همین منظور دشمن در فشار اولیه خود تنها 72 ساعت به طور مداوم بر روی جزایر آتش می‌ریخت، چنانکه در یک برآورد، نزدیک به یک میلیون گلوله توپ و خمپاره مصرف کرده بود. جنگ در جزایر با توجه به توان خودی و دشمن به دور از محاسبات نظامی بود و تنها معنویت و روحیه بالای رزمندگان بود که باعث مقاومت آنها می‌شد. عامل اصلی این مقاومت، گذشته جنگ و ضرورت کسب پیروزی چشمگیر و نیز پیام حضرت امام (ره) مبنی بر حسین وار جنگیدن بود. در این روند شهادت و مجروح شدن تنی چند از فرماندهان سپاه به مقاومت نیروها در منطقه جلوه‌ای خاص بخشید. حاج‌ابراهیم همت، فرمانده لشگر 27 محمد رسول‌الله‌(ص) هنگامی که سوار بر موتور به دنبال رساندن نیرو به خط بود بر اثر اصابت توپ به شهادت رسید. حمید باکری- قائم  مقام لشگر عاشورا- جلوه‌ای دیگر از حماسه مقاومت را در صحنه نبرد خیبر به نمایش گذاشت. پس از شهادت باکری جسد او و همرزمانش در همان‌جا بر زمین ماند. به دنبال این امر، فرماندهی قرارگاه به برادر شهید،مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا تکلیف می‌کند که جسد حمید باکری را به عقب منتقل کند اما او نمی‌تواند خود را متقاعد سازد در حالی که سایر شهداء بر روی زمین به جا مانده‌اند، تنها جسد برادر خود را به عقب منتقل کند پس جنازه حمید و همرزمانش در همان جا می‌ماند. دشمن که در مقابل خود مقاومتی غیرقابل تصور و پیش‌بینی را مشاهده می‌کرد، به مرور با تحمل تلفات و ضایعات فراوان از تصرف جزایر منصرف شد و به تحکیم مواضع پرداخت. رژیم عراق پس از ناامیدی از بازپس‌گیری جزایر شمالی و جنوبی مجنون دیوانه وار شروع به بمباران شیمیایی کرد و شدت آن به قدری بود که حتی یگان‌های خودش نیز از این بمباران بی‌نصیب نماندند. پس از ثبات نسبی خط مقدم دستاوردها و نتایج عملیات از سوی ایران چنین منتشر شد: در این عملیات بیش از 23 یگان دشمن به طور متوسط، از 20% تا 100%  منهدم شد. 15000 نفر از نیروهای دشمن زخمی و کشته شدند. 150دستگاه تانک و نفربر و 200 دستگاه خودروی دشمن منهدم و تیپ 56 زرهی دشمن به میزان 100% منهدم شد. 1140 نفر از نیروهای دشمن اسیر شدند که در میان آنها 102 نفر غیر نظامی از کشوهای مصر، سودان، مراکش، سومالی و عراق مشاهده می‌شد. مجموعاً 1180 کیلومتر از زمین‌های منطقه آزاد شد. در میان غنائم گرفته شده از دشمن، گذشته از اقلام صنعتی و تجهیزات انفرادی، 10 دستگاه تانک و نیز 60دستگاه کمپرسی به چشم می‌خورد.

دستیابی بر چاه‌های نفت که ذخایر آن میلیون‌ها بشکه برآورد شده بود. پس از عملیات خیبر تغییر و تحولاتی در جنگ روی داد که قسمت اعظم آن فشار اقتصادی و تحریم فروش سلاح به ایران بود. رفته رفته تفحص پا گرفت و بچه‌ها، هر روز نقاط بسیاری را در طلائیه برای پیدا کردن اجساد، زیر و رو می‌کردند. پس از عملیات خیبر براساس توانایی‌هایی خودی و دشمن و نیز با در نظر گرفتن معابر وصولی بصره، سه راه کار در نظر گرفته شد که عبارت بودند از: الف-  منطقه عملیاتی خیبر واقع در هور و طلائیه. ب- شرق بصره (منطقه عملیاتی رمضان). ج- غرب اروند. از آنجا که منطقه شرق بصره و غرب اروند فاقد تناسب لازم با توان خودی بود، لذا هور و منطقه طلائیه، به عنوان تنها راه ممکن انتخاب شد: دست‌اندازی و تسلط بر جاده بصره- العماره و نیز راهیابی به مرکز اصلی هورهای غرب دجله که استان‌های ناصر به، بصره والعماره را احاطه کرده است و همچنین تسلط بر شرق دجله، توام با انهدام نیرو و اسارت نفرات دشمن، از جمله اهداف این عملیات بود عملیات بدر از دو محور عمده در حد فاصل الغدیر تا القرنه طراحی گردید و در کنار آن یک تلاش عملی از سمت  شمال و دو حرکت فریب در شلمچه و غرب اروند (جنوب) در نظر گرفته شد. نیروهایی که در عملیات بدر شرکت داشتند شامل سه لشگر و یک تیپ از نیروی زمینی ارتش و 9 لشگر و هشت تیپ از سپاه به صورت ادغامی بودند. علی به همراه گروه تفحص، با اهداء چند جنازه عراقی به مرزداران توانستند از هور عبور کرده و با گذشتن از جاده العماره تا نزدیک دجله بروند. پس از حرکت نیروها از نقطه رهایی به سوی هدف‌های مورد نظر و اعلام آمادگی، در ساعت 23، نوزدهم اسفند سال 1363 با قرائت رمز عملیات با عنوان: «یا الله، یا الله، یا الله و قاتولهم حتی لا تکون فتنه، یا فاطمةالزهراء» نیروهای خودی، تهاجم خود را از دو محور شمالی و جنوبی آغاز کردند. در همان ساعات اولیه، تمامی خطوط و استحکامات دشمن به سرعت در هم کوبیده شد. در طی سه روز جنگ  و درگیری، قرارگاه مهندسی با سخت‌کوشی بسیاری توانست پلی را در حد فاصل جزیره جنوبی و منطقه همایون نصب کند. هنگامی که خرازی فرمانده لشکر امام حسین(ع) از آقا خانی- فرمانده یکی از گردان‌های لشگر- علی‌رغم جراحت‌های وارده می‌خواهد که به عقب برگردد، نمی‌پذیرد و در خط می‌ماند و در همان شب به شهادت می‌رسد. در شب پنجم و روز ششم، در ادامه تلاشی که به منظور پاکسازی روستای حدیبه انجام شد، نیروهای فراوانی تحت پوشش لشگر عاشورا، از رودخانه دجله عبور کرده و به شرق دجله حمله کردند. با روشن شدن هوا عملاً امکان پیشروی به سوی القرنه فراهم نیامد. از حوالی ظهر، دشمن که موقعیت نیروهای خودی را در یافته بود، در مرور فشار خود را افزایش داد. در این میان، تنها مهدی باکری و جمع معدود یاران وفادارش به نبرد ادامه دادند. به مرور، با حاد شدن وضعیت، فرمانده لشگر عاشورا به صورت تک تیرانداز و آر. پی. جی زن وارد عمل شد و در این حین بر اثر اصابت تیر به پیشانی‌اش جراحت سنگینی برداشت و برای درمان به عقب انتقال یافت. در این وقت دشمن، با نزدیکی به لب رودخانه دجله و دیدن قایقی که جسم نیمه جان باکری در میان آن بود، آن را با گلوله آر. پی. جی مورد اصابت قرار داد و به این ترتیب دجله جنازه سوخته شهید مهدی باکری را به منطقه نامعلومی برد. عملیات خیبر و بدر، دشمن را شدیداً متزلزل کرد و به غرب نشان داد که تنها تکنولوژی و حمایت‌های همه جانبه سیاسی- اقتصادی نمی‌تواند عراق را سرپا نگه داشته، از آسیب‌پذیری اساسی مصون و محفوظ بدارد. به هر تقدیر، در مرحله‌ای از جنگ، عملیات بدر- گذشته از ضایعات و تلفاتی که به دشمن وارد ساخت- جایگاهی ویژه در ارتقاء و رشد ابعاد فکری و عملی سازمان رزم نیروهای ایرانی در برداشت و دورنمایی را ترسیم کرد که بعدها فتح فاو، بخشی از ثمره آن بود. حالا سال‌ها از جنگ می‌گذرد و سال‌هاست که دیگر در طلائیه و مناطق عملیاتی اطراف آن پیکر شهیدی پیدا نشده. علی و دوستانش در تفحص همه جنازه‌های گمشده را پیدا کرده‌اند. اما شب هنگام، وقتی هور در تاریکی فرو می‌رود و طلائیه آهنگ خفتن می‌کند، هنوز می‌توان از این سرزمین صدای گام‌های شهیدان و آوای رحیلشان را شنید. طلائیه و شهیدانش تا ابد جاودان خواهند ماند.

منبع:مجله یاد ماندگار

هویزه


هویزه

هویزه در جنوب غربی سوسنگرد قرار دارد و یکی از سه شهر دشت آزادگان است. این شهر در دوره خلفای اسلامی، آباد و سرسبز بود و کوشک‌ هویزه و کوشک بصره دو قلعه محکم  و دژ دفاعی این سرزمین به شمار می‌آمد. آب و هوای هویزه گرم و خشک است، آزاد مردم هویزه آریایی و مساحی است و به زبان فارسی و عربی سخن می‌گویند. مردم هویزه پیرو مذهب تشیع اثنی‌عشری هستند. اقتصاد هویزه بر کشاورزی و دامداری بنا نهاده شده جاجیم بافی نیز یکی از صنایع دستی قابل اهمیت است که اغلب آن صادر می‌شود.

در جنوب غربی حمیدیه رود کرخه منشعب می‌شد. از اوایل سال 1358حکومت بعثی عراق علاوه بر ایجاد تحرکات در مرزهای مشترک دو کشور اقدامات گسترده‌ای نیز در داخل ایران آغاز کرد.در این میان، منطقه هویزه به لحاظ عرب زبان بودن اغلب مردم آن، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود.

اهالی مظلوم هویزه بارها هدف بمب‌گذاری‌ها و ترورها واقع شدند.

هفته اول شهریور 1359

مردم هویزه هنوز از توفانی که در راه بود خبر نداشتند هیچ‌کس باور نمی‌کرد که به زودی هویزه دستخوش حوادث هولناکی می‌شود.

8شهریور

با صدای تیراندازی، مردم سراسیمه به طرف پل قدیمی شهر که صدا از آن جا می‌آمد، دویدند. تیراندازی با صدای انفجار مهیبی توأم شد که شهر را لرزاند مردم دیدند که مأمورین چند نفر را دست بسته سوار جیب خاکستری می‌کنند. یک وانت بار کمی آن طرف‌تر در آتش می‌سوخت.

مردم هاج و واج از یکدیگر درباره تیراندازی و انفجار می‌پرسیدند تا این که یکی از مامورین به دستگیرشدگان اشاره کرد و گفت اینها داشتند از عراق سلاح و مهمات می‌آوردند. آن وانت هم پر از مواد منفجره بود، انگاری می‌خواستند بروند اهواز برای خرابکاری- اینها مزدور عراقی هستند. اول ایست دادیم اما توجه نکردند و بعد با ما درگیر شدند.

31شهریور

خیابان‌های هویزه پر از اتومبیل‌های جورواجور شد. مردمی که سوار ماشین‌ها بودند، از شهرهای نزدیک مرز می‌آمدند و حرف‌های عجیبی درباره خاموشی و وضعیت قرمز می‌زدند.

یکم مهر

مدارس هویزه به حالت نیمه تعطیل درآمد کلاس‌ها برای اسکان مهاجرین جنگی در نظر گرفته شد.

3مهر

صبح زود، چند هواپیمای عراقی تعدادی عروسک در اطراف شهر ریختند وقتی دو نوجوان به جایی که عروسک‌ها افتاده بود رفتند، ناگهان صدای انفجار آمد. یکی از دو نوجوان براثر انفجار عروسک تکه تکه شده بود. اسم آن جوان سقراط بود. قرار بود چند روز دیگر رخت دامادی به تن کند. اما عروسک اهدایی صدام حسین همه را در عروسی سقراط سیاهپوش کرد!

4مهر

خیلی از مردم مسلح شده بودند نوجونان و کودکان مشغول پر کردن گونی شن و ساختن سنگر بودند. در مسجد جامع هنوز آموزش نظامی برقرار بود.

آن شب، از رادیو خبرهای ناامید کننده شنیده شد. خبر سقوط تپه‌های الله اکبر و بستان دل آنها را به درد آورد.

5مهر

آب و برق هویزه از روز قبل قطع شد و پمپ بنزین از کار افتاد نزدیک صبح، 7فروند هواپیمای عراقی در آسمان هویزه ظاهر شدند. ناگهان صدای انفجار از روستاهای اطراف بلند شد. ساعت 9 صبح، خبر تازه‌ای آمد نیروهای عراقی، روستاهای اطراف هویزه را اشغال کرده و در حال پیشروی به طرف هویزه هستند! ناگهان عراقی‌ها هویزه را به توپ بستند.

6مهر

قسمت غربی شهر از صبح تا شب در زیر آتش توپخانه قرار می‌گیرد. اما مردم قسمت شرقی با آغوش باز از بقیه پذیرایی می‌کنند.

8مهر

ساعت 9 صبح، عده‌ای از مزدوران عراق وارد هویزه شدند. وقتی با نگاه‌های خشمگین مردم رو به رو می‌شوند، با لحن تهدید آمیزی می‌گویند هواپیماها و تانک‌های عراقی هویزه را با خاک یکسان می‌کنند. عده‌ای از زنان و دختران که برای آوردن آب به کنار رودخانه رفته‌اند، با مزاحمت مزدوران مواجه شده و با چشمان گریان و دستان خالی به خانه‌هایشان برگشتند.

هویزه

9مهر

عده‌ای از دختران هویزه برای آوردن آب به کنار رودخانه می‌روند مزدوران عراقی نشانه‌گیری کرده و کوزه سفالی روی سر آنها را با گلوله می‌شکند. دختر بچه‌ای به نام سهام با شجاعت جلو می‌رود و اعتراض می‌کند.

نامردها چرا نمی‌گذارید آب ببریم؟ مگر شما شمر هستید؟! هنوز حرف سهام تمام نشده که گلوله‌ای به پیشانی‌اش می‌خورد و خون صورتش  را می‌پوشاند. خبر شهادت سهام، مانند صاعقه بر غیرت و وجدان مردم فرود می‌آید. دختر بچه شهیده را بر سر گرفته و عزاداری می‌کنند. جوانان سلاح‌هایی را که مخفی کرده‌اند در می‌آورند.

10مهر

مردم هویزه بی‌توجه به تهدیدات مزدوران به میدان می‌آیند. نقطه آغاز شورش دانش‌آموزان هویزه هستند.

کودکان با دامن‌های پر از سنگ به مزدوران حمله می‌کنند. زنان هم وارد معرکه می‌شوند و با سنگ به مزدوران حمله می‌کنند. سرانجام در ساعت 11 صبح، آخرین پایگاه دشمن سقوط می‌کند. باقی مانده مزدوران با خفت از هویزه فرار می‌کنند.

13مهر

هویزه خلوت شده است. خیلی‌ها فقط شناسنامه و کلید خانه‌شان را برده‌اند. مسجد هم خلوت شده است.

هفته اول آبان ماه

در آخر هفته، چند اتوبوس نیروی داوطلب وارد هویزه می‌شود بچه‌های هویزه، با آغوش باز از آنان استقبال می‌کنند.

هفته دوم آبان

فرمانده نیروهای اعزامی اصغر گندمکار است.

هفته سوم آبان

دستور عجیبی توسط اصغر گندمکار صادر می‌شود. باید هویزه را ترک کنیم! گندمکار می‌گوید: انگار عراقی‌ها خیال اشغال سوسنگرد را در سر می‌پرورانند. با سقوط سوسنگرد که خط اول ماست، سقوط هویزه حتمی است. همه نیروها باید در سوسنگرد مستقر شوند و از آن جا دفاع کنند.

 حرکت نیروها به سوی سوسنگرد آغاز می‌شود؛ اصغر گندمکار آخرین کسی است که از هویزه خارج می‌شود.

27مهر

بچه‌های سپاه هویزه بعد از شکست حصر سوسنگرد و حماسه

25آبان

به هویزه بر می‌گردند. در این روز سید حسین علم‌الهدی به همراه تعدادی از جوانان اهوازی وارد هویزه می‌شود.

هفته اول دی

هر چه می‌گذشت، نورانیت و معنویت حسین علم‌الهدی برای همه نمایان‌تر می‌شد. بچه‌های هویزه شیفته او شده بودند. حسین علم‌الهدی از یک خانواده مذهبی و معروف اهواز بود. او تصمیم گرفت مردم هویزه و عشایر دشت آزادگان را به زیارت امام ببرد.

5دی ماه

مردم هویزه و دشت آزادگان در جماران بودند. در پشت یک ستون، حسین علم‌الهدی نشسته و گریه می‌کرد.

هفته دوم دی

همه درباره یک عملیات بزرگ صحبت می‌کنند. سرانجام ستاد مشترک ارتش طرحی تهیه کرد که مبنای عملیات نصر (هویزه) قرار گرفت.

14دی

ساعت 12 شب حسین خسته و غبار آلود به مقر سپاه برگشت. او درخواست آب کرد برای غسل شهادت! رفتار عجیب علم‌الهدی همه را به فکر فرو برد. آن‌شب با تمام خستگی‌ها، خواب به چشم کسی نیامد. همه به فکر فردا بودند.

15دی

در ساعت 10صبح عملیات آغاز شد. تیپ یک لشگر 16 با 5 گروهان از نیروهای سپاه پاسداران که قرار بود از هویزه حرکت کنند با سرعت کمتری به سمت جنوب  کرخه نور پیشروی کردند. به این ترتیب نیروهای خودی با موفقیت توانستند حدود 30 کیلومتر پیشرو کنند.

16دی

مرحله دوم علمیات ساعت 8 صبح آغاز شد نیروهای زرهی و پیاده به سوی پادگان حمید و جفیر حرکت کردند. حدود ساعت 4 و نیم بعد از ظهر، علم‌الهدی متوجه پیشروی یک ستون از تانک‌های دشمن شد. نیروهای حسین علم‌الهدی در محاصره تانک‌های دشمن افتادند و درگیری آغاز شد؛ نبرد عاشورایی. فردا مسلح به سلاح کلاشینکف و آر.پی.جی در برابر تانک‌های فولادی. سرانجام این نبرد با شهادت حسین علم‌الهدی و 140تن از پاسداران و نیروهای داوطلب- از جمله عده‌ای از دانشجویان پیرو خط امام به پایان رسید.

19دی

به دلیل پیشروی عراقی‌ها، حتی به نیروهای انتظامی شهر نیز دستور خروج از هویزه داده شد. ساختمان بانک ملی هویزه محل امداد رسانی به مجروحین بود، اما پزشکیار و امدادگرها آن‌جا را ترک کردند.

با رسیدن غروب، خبر آمد که عراقی‌ها در جاده هویزه سوسنگرد مستقر شده‌اند.

در هویزه انگار بذر مرگ پاشیده بودند.

نیروهای عراقی در 23 دی با یک ‌گردان پیاده و یک گردان تانک در 1500 متری شرق هویزه موضع گرفتند. در 25دی در حالی که هویزه زیر آتش قوای زرهی دشمن قرار داشت، یک گردان پیاده عراق خود را به روستای ساریه رساند و در آن‌جا مستقر شد. دشمن که هراسناک از شهر خالی هویزه، 5شبانه روزگرداگرد آن موضع گرفته بود. در 27 دی وارد شهر شد و چند تانک را برای تامین در داخل شهر مستقر کرد. سربازان عراقی با اطمینان از نبودن نیروهای مقاومت، به غارت منازل مشغول شدند.

پس از شکست حصرآبادان در عملیات ثامن‌الائمه و آزادسازی قسمت وسیعی از بر زمین‌های اشغالی شمال خوزستان در عملیات فتح‌المبین، نوبت به عملیات «الی بیت‌المقدس» با رمز یا علی بن ابی‌طالب‌(ع) رسید.

در طراحی این عملیات، قوای قرارگاه قدس به 5 گروه تقسیم شدند و برای هر یک طرح جانوری مجزا تعیین گردید.  قدس1 در غرب هویزه و قدس‌های 2، 3، 4 و 5 در شرق هویزه باید وارد عمل می‌شدند.

در نتیجه تلاش‌هایی که باعث عقب‌نشینی دشمن از این منطقه شد، حدود 4100 کیلومتر مربع از منطقه اشغالی شامل جفیر پادگان حمید و به خصوص هویزه آزاد شد.

روز هجدهم اردیبهشت سالگرد شهری است که به خاطر دفاع از آن، خون جوانان زیادی ریخته شده است. جوانانی که ستاره‌ای به نام حسین علم‌الهدی برتارک اسامی آنان می‌درخشید.

پس از آزادسازی هویزه مردم این شهر به خانه خود باز گشتند. تولیت آستان قدس‌رضوی مسوولیت بازسازی شهر را بر عهده گرفت. برای شهدای مظلوم هویزه یک آرامگاه ساخته شده که اکنون زیارتگاه عاشقان است.

اکنون شهر هویزه سمبل ایثار و از خود گذشتگی جوانان مؤمن ایران است، هویزه شهر ایثار و شهادت است.